چرا فریادرسی نیست

مشکلات اقتصادی این روزها همه را درگیر خود کرده و باعث شده تا بعضی از افراد جامعه تسلیم و درمانده شده و آواره کوچه و خیابان شوند.

چرا فریادرسی نیست


 


مشکلات اقتصادی این روزها همه را درگیر خود کرده و باعث شده تا بعضی از افراد جامعه تسلیم و درمانده شده و آواره کوچه و خیابان شوند.
خانواده‌ای به علت بیکاری و گرانی مسکن به اتفاق دختربچه 3 ساله و همسر حامله‌اش در پیاده‌روی های شهر لاهیجان شب‌های سرد بارانی را به سحر می‌رسانند.
این خانواده نمونه ای است از هزاران
خانواده ای که فشار اقتصادی و امرار معاش روزانه زندگی را برایشان فلاکت بار  و غیر تحمل کرده است.
 آری معضل بیکاری و گرانی برای خانواده‌های بی‌بضاعت تبدیل به دردی بی‌درمان شده است.
متأسفانه کم‌توجهی برای حل مشکلات مردم خصوصا جوانان فارغ‌التحصیل باعث گردیده تا جوانانی که برای شروع زندگی خود می‌خواهند وامی بگیرند چنان نسخه‌ای می‌پیچند که در قوطی هیچ عطاری پیدا نمی‌شود.
مثلاً شخصی بنام بهزاد پژند فرزند مسیب اهل لاهیجان می‌گوید بیکاری به اوج خود رسیده است من نقاش ساختمان هستم هر جایی دنبال کار می‌روم می‌گویند باید از طریق سایت اقدام کنی. به ادارات می‌روم می‌گویند برو در مناقصه شرکت کن. متأسفانه بیش از 50 سال از عمرم می‌گذرد هنوز هم موفق نشدم یک کاردائم پیدا کنم چون پارتی ندارم. از طرفی هزینه‌های سنگین زندگی کمرم را شکسته است واقعاً قادر به ادامه زندگی نیستم چون اجاره خانه در لاهیجان بیداد می‌کند. برای اجاره یک سوئیت باید دهها میلیون تومان بعنوان پیش‌پول پرداخت کرد با ماهی 4 الی 5 میلیون تومان کرایه من بیکاره از کجا بیاوریم در حالیکه کل زندگی ما 1 میلیون تومان نمی‌شود. با این شرایط سخت و طاقت‌فرسا چگونه باید هزینه‌های زندگی زن و
بچه‌ ام را تأمین کنم. بناچار به اتفاق دختر 3 ساله‌ام و همسرم که حامله است به خیابان‌ها و پارک‌های شهر لاهیجان پناه بردیم تا شب‌های سرد بارانی را بدون هیچ امکاناتی به سحر برسانیم.
از بهزاد پرسیدم چرا به امام جمعه یا فرماندار لاهیجان مراجعه نکردید گفت: به دفتر امام جمعه رفتم ما را به فرمانداری معرفی کردند اما هر چقدر تلاش کردیم تا 10 دقیقه فرماندار لاهیجان را ببینم شاید دلش بحال همسر حامله‌ام بسوزد و کمکی به ما کند متأسفانه نپذیرفتند .با خودم گفتم خدایا آخه ما را چه شده است چرا کسی به فریاد ما نمی‌رسد. چرا نباید من بی‌خانمان برای 10 دقیقه فرماندار خودمان را ببینم. به هر حال به هلال‌احمر رفتم گفتم برای رضای خدا 1 پتو به ما بدهید. رئیس گفت باید از مدیرکل اجازه بگیریم. بهزاد در ادامه افزود در سال 85 کمیته امداد ثبت‌نام کردم تا ما را تحت پوشش قرار دهند. البته بعداز این همه مدت تازه به ما گفتند با شما موافقت شده ولی هنوز یک ریال بعنوان کمک به ما ندادند. بهزاد با چشمانی پر از اشک می‌گفت ترا خدا بنویس. مدتهاست رنگ برنج – مرغ – گوشت را ندیده‌ایم. همسر حامله‌ام نای راه رفتن ندارد و دختربچه 3 ساله‌ام رنگ رخسارش پریده است. سوال کردم پس چطور زندگی می‌کنید. بهزاد گفت:خانواده‌هایی که به شهر لاهیجان برای تفریح و گردش سفر می‌کنند وقتی با زندگی ما روبرو می‌شوند دلشان به حال ما می‌سوزد کمکی به ما می‌کنند. البته اکثراً دست روی دست می‌زنند و می‌گویند آخه مملکت ما کشوری ثروتمند است چون معادن طلا داریم. نفت و گاز ما در دنیا معروف و مطرح است حتی در اروپا ایرانیان را به علت وجود این گونه منابع گرانبها مردم ما را ارباب صدا می‌زنند چطور می‌شود که آدم‌های نجیب و مهربان ما در مملکت ثروتمند ایران زمین زیر آسمان کبود حتی یک اتاق به عنوان سایه‌بان نداشته باشند.
بهزاد پژند همچنان که بغض گلویش را می‌فشرد گفت دیگر طاقت ادامه این زندگی نکبت‌بار را ندارم آنچنان یأس و ناامیدی سراپای وجودم را محاصره کرده است که اگر اون پسربچه توراهی نبود اقدام به خودکشی می‌کردم.
بهزاد می‌گفت باورم نمیشه که این دردم را منتشر کنید چون واقعاً ما بی‌پناهیم. بی‌خانمان هستیم. چیزی در بساط نداریم تا جبران کنیم و به علت تنگدستی کسی هم به داد ما نمی‌رسد. اما من خبرنگار به بهزاد و خانواده‌اش قول دادم که درد شما را منتشر می‌کنم و مطمئن باشید که خدای سبحان همیشه یار و یاور بی‌کسان است. آری امیدوارم تا همه مدیران مسئول خصوصاً شخص استاندار این دردنامه را بخوانند و به مدیران تحت سرپرستی خود تأکید داشته باشتد تا در اسرع وقت به داد این خانواده بی‌خانمان برسند تا آنها را از یأس و ناامیدی نجات دهند چون واقعاً سخت است در هوای سرد بارانی دختربچه 3 ساله و زن حامله‌ای روی سنگ‌های سرد خیابان‌ها شب‌ها را به سحر برسانند. این خانواده گردن همه مسئولان حق دارند نباید در این مملکت ثروتمند مردم عزیز مهربان ما بی‌پناه و بی‌خانمان باشند.
به امید آن روز.